پــــدر
پدر که باشی با تمام سختی ها و مشقته های روزگار با دیدن غم فرزندت میگویی:نگران نباش درست میشود خیالت تخت من پشتت هستم پدر که باشی.. سردت میشود و کت بر شانه فرزندت می اندازی. چهره ات خشن میشود و دلت دریایی...آرام نمیگیری تا تکه نانی نیاوری؟ پدر که باشی عصا میخواهی ولی نمیگویی هر روز خم تر از دیروز..جلوی اینه تمرین محکم ایستادن میکنی .. پدر که باشی در کتابی جای نداری و هیچ چیز زیر پایت نیست بی منت از این غریبگی هایت میگذری تا پدر باشی پشت خنده هایت فقط سکوت میکنی پدر که باشی به جرم پدر بودنت خکم همیشه دویدن برایت میبرند... بی اعتراض به حکم فقط میدوی بی رسیدنها میدو...
نویسنده :
مامانی
10:57